وقتي تورا از اين دل تنگم خدا گرفت
با من تمام عالم و آدم عزا گرفت
شبهاي بي تو ماندن و تکرار اين سؤال:
اين دلخوشي ِساده ي ما را چرا گرفت؟ .
درچشمهاي تيره ي تو درد خانه کرد
در چشم هاي روشن من غصّه پا گرفت .
هي گريه پشت گريه و هي صبر پشت صبر
هر کس شنيد قلبش از اين ماجرا گرفت .
بعد از تو کار هر شب من جز دعا نبود
هي التماس و گريه و هي نذر...تا گرفت .
حالا که آمدي چه قَدَر تلخ و خسته اي
اصلا!خدا دوباره تو را داد ؟يا...گرفت؟
شعر از بیتا اميري
غزلسرا...
ما را در سایت غزلسرا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : likingo بازدید : 250 تاريخ : دوشنبه 6 آذر 1396 ساعت: 16:22